تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

تاتی

تاتی   قدم رو      یک پا عقب اون جلو                تبسم جون یواش یواش رو پا خودت راه برو این شعریه که تبسم جان با کمک من داره تاتی می کنه واسش می خونم. دخمله نازم خیلی دوست داره رو پاهای کوپولوی خودش راه بره. چند روزی هست که چند دقیقه به تنهایی می ایسته ولی هنوز قدم بر نداشته به امید روزی که دختره قشنگه من راه بره. ...
26 شهريور 1393

شیطنت های تبسم خانم

سلام به همه مادرانی که مثل من مراقب بچه هاشون هستند دیگه کنترل دخملی  سخت شده تبسم از 7 ماهگی شروع کرد به ایستادن و مرتب می خورد زمین .......از بس خورده زمین سر بچم سفت شده دیگه دخترم یاد گرفته وقتی بلند میشه و می ایسته خودش بشینه روی زمین............ دیگه می تونه یک لحظه کوتاه بدون گرفتن جایی باایسته با گرفتن دیوار راه بره جدیدا زیر هرچی مبل و صندلی و میز ناهار و ............که باشه میره بدون اینکه سرش به جایی بخوره از ایجاد سر و صدا لذت میره........... دیروز موقع ناهار خوردن چند بار حمله کرد تا غذا ها رو بریزه جلو شو گرفتیم.. بعد از خوردن غذا با قاشق من محکم زد روی بشقابخورشت خوری و شکستش و بعد یه لبخندی زد و ...
18 شهريور 1393

تبسم

تبســـــــــــم....     ✿ 。 تبسم خرجي ندارد ولي چيز هاي بسياري را مي آفريند .       تبسم بدون اينكه دهنده اش را فقير كند ، گيرنده اش را ثروتمند مي سازد .   تبسم يك لحظه بيش پايدار نيست ولي گاهي خاطره اش تا ابد باقي مي ماند .   تبسم   خستگي را برطرف و افراد مايوس را اميدوار مي كند .   تبسم اشعه آفتاب است براي افسردگان و بهترين پادزهر طبيعي است براي ناراحتي .   ...
12 شهريور 1393

تبسم درتولد مهدیا

سلام امروز تولد مهدیا دختر خاله احمد جان بود و من و تبسم رفتیم تولد از بس اونجا بچه بود و هر کدوم مشغوله شیطنت بودند نتونستم عکس بگیرم تبسم خانم هم طبق معمول مشغول شیطنت و نگاه کردن و بازی کردن با محیط اطرافش بود . در کل خیلی خوش گذشت.                 من و تبسم یه یلوز و شلوارک قرمز رنگ به مهدیا جون هدیه دادیم. بعد از بریدن و کیک و دادن هدایا عصرونه سالاد الویه خوردیم.            بعد هم رفتیم خونه دایی جون رسول واسه دیدنش و یه کادو هم یادگاری واسشون بردیم از اینجا دیگه عکس دارم ...
12 شهريور 1393

عروسی دایی رسول

سلام به همگی ما اومدیم.............. جای همگی خالی خیلللللیییییییییییییییییییییی خوش گذشت شنبه هفته پیش رفتم خونه مامانم تا روز پنج شنبه.......................یه حالی داد..................... 5 روز خونه مامان بودن خیلی با صفاست...........البته کمک و هم فکر مامان و بابا هم بودم   عروسی دایی روز تولد حضرت معصومه و روز دختر هم زمان شد روزت مبارک دخترم   واسه عروسی تالار گرفته بودیم ولی چون مهمان از شهرستان داشتیم باید زودتر خونه رو آماده پذیرایی می کردیم تا روز عروسی بعد از اینکه از آرایشگاه اومدم من و همسری و تبسم جان رفتیم آتلیه حتما عکسای آتلیه رو واستون نشون خواهم داد اینم عکسای عروسی ...
8 شهريور 1393

عروسی

5 شهریور روز چهارشنبه  همین هفته عروسیه دایی رسوله دایی جون داره داماد میشه .....یه آقا داماد خوش تیپ جاز زندایی رو پدر و مادرش چیدند و همگی داریم مقدمات عروسی رو برپا می کنیم امید وارم در کنار هم خوش بخت باشند. آمن دختره قشنگ من اولین بار هست که میره عروسی............حالا عروسی دایی جونشم باشه که چه بهتر امید وارم خاطره عروسیه دایی توی ذهن دخترم جای بگیره...........با عکس گرفتن با فیلم گرفتن تا وقتی بزرگ یشه یاد آوری بشه واسش.   عکسهای عروسی دایی جون رو  بعد از عروسی حتما توی وبلاگش می زنم     پس فعلا خدا حافظ............... ...
1 شهريور 1393

عقیقه

سلام سلام به همه بعد یه مهمانی مفصل اومدیم خدمتتون روز 23 و24 مردادماه 93 ما دو تا مهمانی داشتیم. شب 5 شنبه حدود 70 تا مهمان دعوتی داشتیم که اعضای قرض الحسنه گشایش بودند یعنی فامیل های پدر شوهرم بودند که نتونستم عکس بگیرم و روز جمعه هم فامیل های مادر شوهرم بودند به علاوه مامان و بابای خودم و داداشم و خانومش و دایی داوودم و دانیال و زنداییم.  حدود 32 نفری بودیم . از این مهمانی چند تایی عکس  گرفتم. تبسم خانمم مهمانداره این مهمانی بودند در خقیقت صاحب مجلس   اینم تبسم خانم با لباس خوشگلشون که تمام مهمانان از لباسش خوششون اومده بود     توی مهمانی جلو کباب بود ...
26 مرداد 1393