تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

دختره 16 ماهه بهاری

اول سلام دوم خونه تکونی امسال هم خونه خودم رو باید تمیز میکردم هم خونه مامان فاطمه رو به خاطر همین خیلی درگیر بودم ولی شکر خدا دیگه خونه تکونی ها تمام شد های  خسته شدیم ها .....سال نو همه مبارک سال نو پيشاپيش مبارك دختر عزیزم! حدود 363 روز از سال 93 را با هم طی کردیم، با هم خندیدیم، با هم گریستیم، با هم بیخوابی کشیدیم، و با هم همراه و هم قدم بودیم... از سختی هایش برابت نمیگویم تا مبادا ناله کرده باشم ولی همینقدر بدان که سخت تر از هرکاری در این عالم بود و صادقانه باید اعتراف کنم که شیرینی اش را زبان قاصر من نمیتواند به خوبی بیان کند که وصف ناپذیر ...
27 اسفند 1393

اســــــــــــــفند دونه دونه...

باز هم اسفند ماه رسید..ماه دوست داشتنی سال..ماهی که بوی عید می دهد....ماه خانه تکانی و خرید..ماه خیابانهای شلوغ و پرترافیک..و البته ماهی که امسال با سرمای ناگهانی و دیر رس غافلگیرمان کرد..از قرار در جدال بین ننه سرما و عمو نوروز تا اینجای کار پرچم ننه سرما بالاست! ما هم که طبق روال همه اسفندهای عزیز این روزها حسابی سرمان شلوغ است و فرصت سر خاراندن هم نداریم! از خانه تکانی و خرید گرفته تا رتق و فتق همه کارهای عقب افتاده سال که گویا اگر همه آنها تا پایان سال تمام نشوند آسمان به زمین می رسد!..اگر چه میدانم که با همه تدابیر و آینده نگریها این مسایقه بدو بدوی نفس گیر کماکان تا آخرین ساعات سال کهنه یا همان دقیقه نود ادامه خواهد داشت! ور...
10 اسفند 1393
1065 10 25 ادامه مطلب

این روزها

سلام به کل همیشه بهار مامانی دختر نازه خودم این پست رو می زارم تا بدونی که چه کارا توی این روزهای آخر سال 93 انجام میدی این روزها چون هوا سرد شده کمتر بیرون میریم و بیشتر توی خونه هستیم یا می برمت خونه بابا عباس یا مامان فرزانه با علی و عمه زهرا حسابی سر گرم هستی مرتب می گی دد . دد  . دد وقتی هم کلید  دد گفتنت روشن میشه مگه به راحتی خاموش میشه خودت میری سر کمد لباست و یه لباس ازش بیرون می کشی و میاری نشونم میدی و میگی: دد دد منم میبرمت پایین.......... چکار کنم هوا سره می ترسم مریض بشی هر وقت هم حوصله داشته باشم یه کیک خوشمزه واسه شما و بابا احمد درست میکنم البته شما بیشتر تزیینات روش مخصوصا اسمارتیزش رو دوست...
5 اسفند 1393

یه صبحانه مقوی و خوشمزه

سلام . دختر کوچولوی من خیلی اشتها به غذا نداشت غذا رو تف می کرد خدا میدونه چقدر شربت زینک بهش دادیم تا اشتهاش باز بشه اما خیلی تاثیری نداشت تا اینکه یه  روزی مامانم بهم گفت واسه اینکه زبونش زودتر باز بشه بهش تخم بلدرچین بدیم بابا احمد هم با کلی گشتن از چند تا مغازه مرغ فروشی عاقبت پیدا کرد منم روز اول دوتا واسش آب پز کردم باور تون نمیشه دخمله بد غذای من تا آخر تخم بلدر چین ها رو خورد اونم با اشتها خدا راشکر اشتهاش بهتر شده و من خیلی راضی هستم امروز توی اینترنت دنبال خواصش سرچ کردم با خوندن خواص تخم بلدرچین با خودم گفتم چرا زودتر به تبسم ندادم که بخوره تازه فهمیدم که خواص تخم بلدرچین 9 برابر بیشتر از تخم مر...
26 بهمن 1393

تبسم 15 ماهه

با اومدن 27 بهمن دختر گله من 15 ماهه میشه یعنی یک سال و سه ماهه میشه      مبارک باشه خانم طلای من                                                                  پارسال لین موقع فقط سه ماه داشتی چقدر زود گذشت       قوربونه قد و بالات قوربون اون...
25 بهمن 1393

شعر

  به نام خدا   برای دخترم تـــــبسم     ** دختری دارم بهتراز برگ درخت ** بهتر از مهتاب بوی خوش گیسویش، عطر شب بوهاست نرم تر ز حریر و دیباست ابریشم زلفانش شب پرستاره است مشکی چشمانش نوازشگر روح من است ملودی خنده هایش *** دخترکم ، شاپرکم گلبرگ گل یاسم من بی تو خالی از هر احساسم سردم، ساکتم، مرده ام ! من نباشم بی تو من با تو سرمست از عطر یاسم من با تو پر از احساسم گرمم ، پرشورم ، زنده ام ! من با تو خوشبختم با تو ای بهترین هدیه دورانم میکنم هزاران شکر به درگاه یزدانم ... ******************...
25 بهمن 1393

اولین آسیابها

بالاخره مرواریدهای درشت آسیا هم در صدف زیبای دهان کوچک شیرین دخترکم رونمایی کردند! بدغذایی ، بهانه جویی و انگشتهایی که غالب اوقات در قسمت عقب دهان در حال جویده شدن بودند ..نشان از رویش دندانهای نهم و دهم داشت و نهایتا لمس جسمی سخت در لثه های نرم و نازک ملوسکم در فک بالا این حدس را به یقین تبدیل کرد.. و حالا با رویش اولین دندانهای جونده می توان امید داشت که نخودی کوچولوی من از طعم یکنواخت و تکراری غذاهای میکس شده خلاص شود و کم کم بتواند همراه بقیه اعضای خانواده از غذای سفره بخورد و بر تنوع غذاییش افزوده شود..   خیلی واسم جالب بود دندون نیش دخملی هنوز در نیومده آسیابهش رشد کردن منم منتظره آسیابهاش نبودم متوجه...
15 بهمن 1393

من و تبسم

زمستان امسال هم به نیمه رسید..زمستانی که البته هیچ شباهتی به زمستانهای پربرف کودکی هایمان نداشت.. طبق معمول هر سال از حالا شمارش معکوس من هم برای سپری شدن نیمه باقی مانده این زمستان بدون برف و بارندگی شروع شده..زمستانی که  در طی آن کودکم نه تنها برف بازی و هیجان آن را تجربه نکرد..بلکه سرما و آلودگی هوا و آسمان همیشه خاکستری  هم علتی شد برای خانه نشین شدن و محرومیت از بازی درمحیط باز و هوای آزاد...و همان بهتر که این زمستان هم برود و روسیاهیش بماند!..پس بی صبرانه در انتظار بهار می مانم..بهار دوست داشتنی.. نفس کوچکم دیگر فقط به آنچه که در دسترسش باشد هم قناعت نمی کند ، چون بالا رفتن از مبل و صندلی هم به آموخته هایش افزوده ش...
13 بهمن 1393