تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

سفر به مشهد مهر ماه 95

سلام به همه دوستان عزیزم  خدا راشکر قسمتمون شد بریم مشهد ...دیدار امام مهربونی ها یکی از دلایل عمده و مهم رفتنمون درخواست ها و پیگیری های مداوم تبسم  خانوم بود  یه شب که به همراه مامان  و بابام رفته بودیم روضه زنگ میزنه به باباش و می گه : بابا ما مشهدیم خلاصه امام رضا هم به دل پاک دختری نگاه کرد و ما رو به مهمونی خودش  دعوت گرد روز 27 مهر ماه ساعت 12 ظهر پرواز داشتیم  تبسم تا اون موقع سوار هواپیما نشده بود و من خیلی استرس اینو داشتم که توی هواپیما بی قراری کنه گوشش بگیره و یا حالت تهوع بهش دست بده به خاطره همین تدابیره امنیتی رو انجام دادم واسه حین پرواز یه بطری آب- دستمال کاغذی-قرص ضد تهو...
11 آبان 1395

از ماه اردیبهشت بگم (تولد علی)

    از ماه اردیبهشت بگم با اتفاقات بسیار خوبش از تولد علی و رفتن خودمون به مشهد و شمال یه سفره پیش بینی نشده درماه مبارک رجب و شعبان به پا بوس امام رضا (ع) رفتن با وجود اینکه واکسن تبسم رو هم داشتیم خیلی دلم نبود که بریم ولی وقتی دکترش گفت می تونید واکسنش رو چند روز دیر تر بزنید دلم راضی شد و اما رضا (ع) ما رو طلبید جای همگی خالی بسیار خوش گذشت ایندفعه هم با ماشینهای خودمون رفتیم عصر روز 26 اردیبهشت حرکت کردیم شب طبس خوابیدیم شهر 27 مشهد بودیم هتل آپارتمان شایگان خ امام رضا 18 روز 30 هم مشهد رو ترک کردیم و راهی شمال شدیم عصر یک خرداد هم اصفهان بودیم سفره یک هفته خوبی بود بقیه در ادامه مطالب ...
9 خرداد 1394

زیارت امام رضا (ع)

سلام به همه دوستای گلم ما روز 21 مهر رفتیم مشهد سه روز هم مهمان امام رضا (ع) بودیم جای همگی خالی بود. با تبسم جون  خیلی خوش گذشت هوا عالی بود نه گرم بود و نه سرد به تبسم جون که خیلی خوش گذشت هر روز می بردیمش حرم برای زیارت و ادای نماز بابا احمدش این سه روز کنارش بود همش بغل بود یا تو کالسکه سواری می کرد خدا را شکر خیلی خوب بود و خوش گدشت اینجا بین راه توقف کردیم تا ناهار بخوریم جاتوتن خالی کباب زدیم به بدن اینجا امام زاده احمد هستش تبسم در فکر آب بازی تبسم در آرزوی شیرجه زدن در آب   ساعت 10 شب رسیدیم مشهد و اتاقهایمان رو تحویل گرفتیم تبسم خانم روی چمدان مشغول انتخ...
27 مهر 1393

سفر به شهر ساحلی چادگان

سلام به همه ما اومدیم جای همه خالی رفتیم به شهر زیبا و تفریحی چادگان عمو داوود ویلا گرفته بود و من و تبسم و بابا احمد و عمه زهرا  و عالی و مامان فرزانه و بابا محمود و دو تا از خاله های شوهرم هم ما را در این سفر دو روزه همراهی می کردند. روی هم رفته سفر خوبی بود . این دومین باری بود که من و تبسم امسال می رفتیم چادگان. کلی مامان مهدیه از تبسم جونی عکس گرفته......... ببینید        لطفا بقیه را در ادامه مطالب دنبال منید:     اینا همه وسایل تبسم خانم هستا.......چون همه گفته بودن هوا سرده من کلی لباس گرم و پتو واسه تبسم جان بر داشته بودم اینم مهدیار و ...
30 شهريور 1393

تبسم در چادگان

پنج شنبه عصر 5 تیر ماه 93 من و تبسم جون راهی چادگان شدیم     به همراه :بابا  احمد _ مامان فاطمه_بابا جان عباس_ دایی رسول_زندایی فاطمه_پدر و مادر و برادر زندایی (پدر زندایی یعنی آقای گرامی سرهنگ سپاه هستند و زحمت کشیدن و ویلای چادگان واسمون رزو کردن) دایی داوود دایی خودم_ زندایی مریم و دانیال ساعتای 7 بود که به شهر زیبای چادگان رسیدیم و در ورودی شهر چندتا عکس گرفتیم چه آب و هوای عالی داره خبری از گرمای تابستون نبود.... اینم چندتا عکس یادگاری از فضای زیبای شهر بهد هم ویلا را تحویل گرفتیم اینم چند تا غکس از ویلای قشنگمون و من ف...
9 تير 1393

تبسم و سفر به گلپایگان

سوم خرداد ماه 93 من و بابا احمد و تبسم و بابا عباس و مامانی به سمت گلپایگان رهسپار شدیم. گلپایگان یه جای زیبا و خوش آب و هوا به نام کوچری دارد که در کنار سد واقع شده به همراه علی آقا و عزیز و آقاجان و امیر عباس و خاله مریم  صبح زود حرکت کردیم.  جای همه خالی خیلی زیبا و قشنگ بود ناهار هم جوحه کباب خوردیم که علی آقا و خاله مریم خیلی زحمت کشیدند. دستشون درد نکنه خاله مریم در حال  درست کردن سالاد امیر عباس هم در حال کمک کردن به بابا علی برای کباب جوجه ها تبسم در آغوش مامان مهدیه تبسم و مامانی و عزیز جون تبسم ماما فلطمه اینم یه عکس عاشق...
11 خرداد 1393
1