تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

تبسم 15 ماهه

با اومدن 27 بهمن دختر گله من 15 ماهه میشه یعنی یک سال و سه ماهه میشه      مبارک باشه خانم طلای من                                                                  پارسال لین موقع فقط سه ماه داشتی چقدر زود گذشت       قوربونه قد و بالات قوربون اون...
25 بهمن 1393

شعر

  به نام خدا   برای دخترم تـــــبسم     ** دختری دارم بهتراز برگ درخت ** بهتر از مهتاب بوی خوش گیسویش، عطر شب بوهاست نرم تر ز حریر و دیباست ابریشم زلفانش شب پرستاره است مشکی چشمانش نوازشگر روح من است ملودی خنده هایش *** دخترکم ، شاپرکم گلبرگ گل یاسم من بی تو خالی از هر احساسم سردم، ساکتم، مرده ام ! من نباشم بی تو من با تو سرمست از عطر یاسم من با تو پر از احساسم گرمم ، پرشورم ، زنده ام ! من با تو خوشبختم با تو ای بهترین هدیه دورانم میکنم هزاران شکر به درگاه یزدانم ... ******************...
25 بهمن 1393

من و تبسم

زمستان امسال هم به نیمه رسید..زمستانی که البته هیچ شباهتی به زمستانهای پربرف کودکی هایمان نداشت.. طبق معمول هر سال از حالا شمارش معکوس من هم برای سپری شدن نیمه باقی مانده این زمستان بدون برف و بارندگی شروع شده..زمستانی که  در طی آن کودکم نه تنها برف بازی و هیجان آن را تجربه نکرد..بلکه سرما و آلودگی هوا و آسمان همیشه خاکستری  هم علتی شد برای خانه نشین شدن و محرومیت از بازی درمحیط باز و هوای آزاد...و همان بهتر که این زمستان هم برود و روسیاهیش بماند!..پس بی صبرانه در انتظار بهار می مانم..بهار دوست داشتنی.. نفس کوچکم دیگر فقط به آنچه که در دسترسش باشد هم قناعت نمی کند ، چون بالا رفتن از مبل و صندلی هم به آموخته هایش افزوده ش...
13 بهمن 1393

تقدیم به دختر قشنگم

و آمدی و خدا خواست دخترم باشی          و بهترین غزل توی دفترم باشی                     تو آمدی که بخندی خدا به من خندید           و استخاره زدم گفت کوثرم باشی                      خدا کند که ببینم عروس گلهایی                خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی         &nb...
10 بهمن 1393

دختر 14 ماهه من

  مبارکه دختره نازم بزرگ و بزرگتر میشه قد می کشه و شیرین زبونتر میشه حالا دختره نازه من یک سال و دو ماهه میشه مبارکه خانوم طلای من   دخترم 8 تا مروارید توی دهنش داره و غذا ها رو با این 8تا دندون خوب می جوه شیرین زبون شده حرف میزنه ولی من نمی فهه چی میگه همه میگن: داره زبون باز می کنه  بهش میگیم چشمات کو؟ چشماشو باز و بسته می کنه سرت کو؟ سرش رو تکون میده خلاصه خانومی شده واسه خودش خدایا هزاران هزاران مرتبه شکر برای دختری زیبا برای همسری ایده آل برای زندگی آرام برای لحظه های شاد بودن برای زندگی سراسر شاد وبرای همه داشته ها و نداشته هایم شکر وخداوندا سپاس برای همه چیز ...
28 دی 1393

کریسمس و عکسهای آتلیه تبسم

سلام سلام صد تا سلام. تولد حضرت محمد(ص) و امام جعفر صادق رو به همه نی نی وبلاگی های عزیز تبریک می گم. یه تبریک دیگه البته با تاخیر بابت شروع سال نو میلادی و کریسمس کریسمس  مبارک   منم از این موضوع استفاده کردم و تبسم رو بردم آتلیه مامان و چند تا عکس خوشگل واسه دخترم درست کردم امیدوارم هم تبسم و هم شما دوست داشته باشید   قوووووووووربون اون نگاه معصوم و قشنگت بشه مادر     بازم کریسمس مبارک   ...
20 دی 1393

تبسم و شب یلدا

امشب واسه دایی  رسول شب چله ای می آوردند داییی رسول و زندایی ایام 28 ماه صفر که با شب چله همراه شده بود دایی جون رفتند ماه عسل مشهد و تا اومدند و زندایی هم پروژه ترم آخرش رو نحویل بده شد امشب یعنی 9 دی ماه هم شب چله و هم دیدنی دایی جون که از مشهد امده بودن  به شما هم خیلی خوش گذشت با فاطمه دختر خواهر زنداییو امیر مهدی برادر زندایی و دانیال حسابی بازی کردی . خوش گذروندی       دانیال ژله هایی که زندایی درست کرده بود دایی مشغول گرفتن فال حافظ با  موبایل از راست به چپ: فاطمه دانیال تبسم و امیر مهدی ...
10 دی 1393

قدم به قدم با تبسم در یک سال و یک ماهگی

تبسم من یک سال و یک ماهه شد. یک سال و یک ماهگیت مبارک دخترم در عین حال که خیلی زیبا و قشنگ و با مزه راه میری ولی در عین حال کارهای جدیدی هم انجام میدی که مامان باید چهار چشمی مراقب تو و حرکات تو باشد   جدیدا از روروک دوران بچگیت خودت به تنهایی بالا میری و گیر میفتی و شروع می کنی به غر غر کردن و التماس کردن تا نجاتت بدیم در حال جابه جا کردن اسباب و لوازم خونه تا واسه پیدا کردن یه خودکار ساعتها همه جا را بگردیم توی خونه ما کارها تقسیم وضایف شده مرتب کردن با مامان و ریخت و پاش و خرابکاری با تبسم این اسباب بازی های تبسم جانه که مامان مرتب کرده و تبسم در کمین 1 2........
1 دی 1393

روزها مادر و دختر

زمان زیادی به پایان فصل هزار رنگ پاییز..فصل زیبا و دوست داشتنی من و دخترکم.. باقی نمانده و روزها با شتاب و سرعت همیشگی در گذرند...روزهای کوتاه پاییزیمان که تا به خودمان بجنبیم به شب می رسند و تمام می شوند...روزهایی که اگر چه به ظاهر تکراری و شبیه همند..اما در واقعیت بی تکرارند و غیر قابل بازگشت..روزهایی دوست داشتنی در کناردخترک نوپای کنجکاوم ..که باید همه وجودم چشم باشد تا از شیطنت و خرابکاریهای شیرینش غافل نشوم..   فسقلی یک سال و یک  ماه و چند روزه  من حالا می تواند چند کلمه با معنی  بگوید..و بعضی از کلمات را هم طوطی وار برایمان تکرار کند.....بوسه های شیرین صدادارش بر روی گونه ام در دلم قند آب می کند و روزم را ...
29 آذر 1393