تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

هفته 36 بارداری

 این زمان از بارداری، کودک دمای بدن خود را بالاتر از مادر نگه می دارد. کودک شما کودک شما اکنون 2650 گرم وزن داشته و 47 سانتی‌متر قد دارد. در این هفته نیز او همچنان مشغول ذخیره چربی است تا در زمان تولد، بتواند دمای خود را تنظیم کند. بدن شما ماه آخر بارداری تمرینی برای وضع‌حمل می باشد. دهانۀ رحم شما در این زمان باز می شود تا محیط را نرم و آماده سازد. اگرچه تمام این حالات از علائم وضع‌حمل هستند، اما نیازی نیست که به سرعت و با مشاهده هر تغییری سریعاً به بیمارستان بروید. احتمالاً هنوز چند هفته ای با زایمان فاصله دارید. چه کارهایی انجام دهید و از چه کارهایی بپرهیزید پیش از نظافت منزل و به خرج‌دادن و...
29 مهر 1392

مناجات نی نی

  خدا و کودک کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم ...
29 مهر 1392

شعر مامان

  من غنچه ها را دوست دارم پروانه ها را دوست دارم گنجشك كوچك را كه دارد شوق پرواز  با آن نگاه مهربانش دوست دارم من ماه و خورشيد درخشان بر پهنه ي اين آسمان را دوست دارم من هر گل زيباي خوشبو روييده در دشت و دمن را دوست دارم من كهكشان را دوست دارم رنگين كمان را دوست دارم دريا و رقص موج جوشان بر ساحل و بر ماسه ها را دوست دارم من هر شهاب و هر ستاره آن ابرهاي پاره پاره رقصان ميان آسمان را دوست دارم دنياي ما زيباست زيبا من خالق دنياي زيبا پروردگار مهربان را دوست دارم   ...
29 مهر 1392

از احوالات شما تو شکمم

سلام به تمام مامانای عزیز دیگه اتاق تبسم خانم کامل شد.من خودم نمی دونستم واسه  نی نی چی باید خرید عکسای توی سایت خیلی کمکم کرد.با خودم عهد بستم عکسای اتاق دخملم رو توی سایت بزارم تا کمک حال مامانای دیگه بشه.
26 مهر 1392

روز عرفه

روز عرفه روز بندگی و نیایش بر تمام نیایشگران مبارک باد. من امسال به خاطر اینکه باردار بودم نتونستم جایی برم و با تلویزیون مراسم دعای عرفه را بجا آوردم. البته این اولین سالی بود که با تبسم جانم دعا را خوندم.فکر کنم تبسم اون موقع خواب بود چون زیاد تکون نمی خورد.  مامانش به قوربونش بره بچم خیلی آروم و ساکته واقعا دلم میخواد ببینمش بو بکشمش بغلش کنم ببوسمش تا اون روز خیلی نمونده منتظرم باش  تبسم زندگی ام ...
23 مهر 1392

اولین روزی که بابات تو رو دید

سلام خوشگلم-   امروز تو ومن ۱۵هفته و۴روز که باهم همزیستی مسالمت آمیز دارم.من خیلی دوستت دارم عزیزدلم. نمیدونم توی دلم بهت خوش می گذره یا نه ولی من ثانیه ها رو میشمرم که زودتر به دنیا اومدنت رو تبریک بگم.هفته پیش رفته بودیم سونوگرافی  غربال گری به جرائت می تونم بگم که یکی از بهترین روزای زندگیم بود وقتی روی تخت سونو خوابیدم مانیتور سونو رو نمی دیدم اونقدر گردنمو آوردم بالا که ببینمت که دکتر بهم گفت درست بخواب بهت نشون میدم.باباتم نشسته بود اون طرف رو صندلی زل زده بود به مانیتور دکتر چند لحظه ساکت شد و ترسیدم گفتم نکنه خدایی نکرده طوریت باشه همون موقع برای سلامتیت صدقه نذر کردم که دکتر گفت سالمی تودلم قند آب کردن دکتر گفت به...
23 مهر 1392

اولین لگد عشق مامان

مامان داشت غذا می خورد که یک دفعه یکی از تو شکمش گفت:"حواست باشه من این توام."   سریع دستمو گذاشتم جایی که لگد زده بودی به بابات نگاه کردم .باباتم بهم نگاه کردم.گفتم لگد زد. گفت منم هستم.بابات خندید.منم خندیدم .فکرکنم توهم اون تو می خندیدیدی.
23 مهر 1392

توصیه ای خواهرانه

سلام به همه مامانای عزیز. من اوایل بارداری از زایمان طبیعی می ترسیدم و دکتری را انتخاب کردم که  میل خودم بزاره. از هفته 18 بارداری در کلاس های زایمان شرکت کردم.خانم قاسمی عزیز مامای بخش کلاسهای بارداری بیمارستان سینا هستند.خانم خوش اخلاق و مهربان.خیلی خوشحالم که توی این کلاسها شرکت کردم. دیدگاه من رو نسبت به زایمان طبیعی تغییر داد.و اگه خدا بخواهد دوست دارم زایمانی طبیعی داشته باشم. از همه مادران هم می خواهم که چشم و گوش  بسته تن به سزارین ندهند و نسبت به زایمان و درد های زایمان و روشهای کاهش  درد تحقیق کنند و آگاهانه تصمیم بگیرند.من الان هفته 34 بارداری هستم.به امید خدا خاطرات زایمانم را خواهم نوشت. ...
21 مهر 1392

داستان بچه دار شدن ما

 سلام به تمام مامانهای عزیز  دوران بارداری خوبی را براتون آرزومندم. من و همسرم حدود یک سال و نیم بعد از عروسیمون تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم.چون همه به ما میگفتند یک سال طول میکشه تا بچه دار بشید.ما هم از همه جا بی خبر قصد کردیم به این امید که حالا حالا بچه دار نمیشیم............. ولی غافل از قدرت خدا بودیم. در همین گیر ودار بودیم که تصمیم گرفتیم با مامان و بابا خودم بریم کربلا به هر جوری که بود بابامو راضی کردم اسممون رو نوشتیم .منم خوشحال از اینکه عازم کربلا هستیم و منتظر عادت ماهانه ام بودم اما از عادت ماهانه خبری نشد.اولین آزمایش بارداریم بتای خونم 371 بودم و گواه این بود که من حامله ام ......اما من اصلا آماد...
21 مهر 1392