تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

شیرین کاری تبسم در 5 ماهگی

سلام دختر گلم که کم کم داره بزرگ و بزرگتر میشه.و کارهای قشنگش واسه مامان و بابا هی بیشتر و بیشتر میشه.مثلا یکی از این کارا چهار دسته و پا شدن دخملی که با چه سرعتی .....جیک ثانیه می تابه یا انگشت پا هاشو میکنه توی دهنش.........چقدر هم حرفیی اول پاهاشو میبینه و بعد هم ................. ملاحضه کردید                   ...
10 خرداد 1393

سالگرد ازدواج

17 اردیبهشت سالگرد ازدواج من و بابا احمد به همین مناسبت یه جشن سه نفره کوچیک برای خودمون گرفتیم به همراه تبسم خانم رفتیم بیرون و پیتزا خوردیم و یه تاب مختصر هم توی پارک زدیم. یه لباس شیک تن تبسم جان کردم و با کالسکه اش رفتیم بیرون 17 اردیبهشت سال 89 من و بابایی با هم عقد کردیم .یادش بخیر .و حالا 4 سال از اون روزها میگذره و ما با تبسم ثمره زندگیمون یاد بود اون روزها را گرفتیم. این کیف کوچو لو تبسم جانه . خیلی کیف قشنگ و نازی بود .............حیف که گم شد دو روز بعد یعنی 19 اردیبهشت با مامانم و داداشم رفته بودیم بیرون گم شد خیلی هم گشتیم اما پیدا نشد   اینم خم یازه کشیدن دخملی ...
20 ارديبهشت 1393

متولدین 15 اردیبهشت

15 اردیبشهت تولد امیر عباس نازنینه که تولدش رو توی مهد کودکشان گرفته و کیک خریده و واسه تمام دوستاش برده. تولدت مبارک امیر جان   اینم عکس امیر آقا با تبسم جان که 4 ماهش بوده قوربون خنده های قشنگتون برم.امیر عاشق تبسمه . تولد امیرعباس نم باب اسفنجی بوده و قراره مامان مریم واسمون عکساشو بفرسته. بارم تولدت مبارک امیر جونی تازه امروز امروز علی کوچولو پسره عمه زهرا هم به دنیا اومده رفتیم بیمارستان سینا که خودمم 6 ماهه پیش اونجا زایمان کردم کلی خاطره واسم تازه شد  عمه زهرا و علی روی تخت خواب بودند منم چند تا عکس از علی گرفنم تولد همشون مبارک باشه ...
17 ارديبهشت 1393

داستان فرشته و کودک

  کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين کوچکي وبدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در ميان تعداد بسياري از فرشتگان،من يکي را براي تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداري خواهد کرد اما کودک هنوزاطمينان نداشت که مي خواهد برود يا نه،گفت : اما اينجا در بهشت، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود کودک ادامه داد: من چگونه مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها ...
16 ارديبهشت 1393

دمر و شدن تبسم

سلام دختره نارم وقتی 5 ماه و 10 روزش بود تونست خودش به تنهایی  کاملا دمر بشه(البته از 3 ماهگی دمر میشد اما کامل نبود) و با پشتکار و تلاش دیگه به راحتتی دمر میشه آفرین صد آفرین فرشته روی زمین مامان به قوربون اون نگاهت بشه مامان فرزانه هم برای تشویق تبسم جان یه لباس قشنگ واسه تابستونش دادند ...
16 ارديبهشت 1393

کالسکه سواری در پارک

امروز تبسم و من و بابایی و عمه زهرا رفتیم توی پارک تا تبسم جان کالسکه سواری کنه  جاتون خالی خوش گدشت اول کار تبسم خوابید بعد هم بیدار شد و حریره خورد و تا خونه بیدار بود. عمه زهرا یه نی نی داره که همین روزا به دنیا میاد اسمش علی کوچولو  ااینم تبسم و بابایی که تا خونه تبسم رو هل داد. ...
15 ارديبهشت 1393

حریره خوردن تبسم

چند روزیه که دختره گلم داره حریره می خوره خدا راشکر خیلی دوست داره . روزی هزار بار خدا راشکر می کنم که دخترم خوب می خوره الیته شیر خودمم خیلی خوب می خوره   قووووووووووووووووووووووربون اون حریره خوردنت بشم دخترم ...
13 ارديبهشت 1393