روزها مادر و دختر
زمان زیادی به پایان فصل هزار رنگ پاییز..فصل زیبا و دوست داشتنی من و دخترکم.. باقی نمانده و روزها با شتاب و سرعت همیشگی در گذرند...روزهای کوتاه پاییزیمان که تا به خودمان بجنبیم به شب می رسند و تمام می شوند...روزهایی که اگر چه به ظاهر تکراری و شبیه همند..اما در واقعیت بی تکرارند و غیر قابل بازگشت..روزهایی دوست داشتنی در کناردخترک نوپای کنجکاوم ..که باید همه وجودم چشم باشد تا از شیطنت و خرابکاریهای شیرینش غافل نشوم..
فسقلی یک سال و یک ماه و چند روزه من حالا می تواند چند کلمه با معنی بگوید..و بعضی از کلمات را هم طوطی وار برایمان تکرار کند.....بوسه های شیرین صدادارش بر روی گونه ام در دلم قند آب می کند و روزم را می سازد...شیطنت و کنجکاوی بی اندازه اش که هم به وجد می آوردم و هم کلافه ام می کند!..دیدن ذوق و اشتیاق کاشف کوچکم برای کشف دنیای اطرافش لذت بخش است و شادی آور...اما امان از آن ساعتهای پایانی روز که انرژیم (بعد از ساعتها سر و کله زدن و همراهی دخترکم در طول سفر اکتشافیش در خانه!) ته کشیده..آن هم در حالی که کوچولوی خستگی ناپذیر ما هنوز هم دلش می خواهد بازی کند و از در و دیوار بالا برود!..و صدای اعتراضش به محض بردنش به اتاق خواب تا هفت خانه آن طرف تر هم می رود!..غذا خوردنش هم که کماکان همان داستان تکراری همیشگی است...با این تفاوت که حالا دیگر سرگرم کردنش در ضمن غذا خوردن هم افاقه نمی کند .....و در هر حالتی که باشد و هر قدر هم حواسش پرت باشد..یادش نمی رود که دهان کوچکش را بسته نگهدارد و یا حتی سرش را به سمت دیگر بچرخاند!
بالاخره شب های همراه با آرامش و سکوت خانه مان که فرا می رسد..وقتیست که فرشته های کوچکم به خواب می روند..و با وجود خستگی و نیاز به این آرامش شبانه..هنوز ساعتی از خوابیدنشان نگذشته که دلم برایشان تنگ می شود!..برای شیطنتهای بی پایانشان..بازیهای پر سر و صدایشان..خنده هایشان..و همه آن نشاط و سر زندگی که در خانه مان به برکت وجود دلبرکانم جاریست..
و این ها همان روزانه های معمولی و ساده ایست که روزگار را برایم شیرین می کند....دلم را خوش می کند..و دنیایم را رنگین می کند و پولک نشان..
عزیزترین هایم..بند دل منید...رگ حیات منید...و قلبم برای شماست که می تپد
خدای عزیزم...شکرت برای همه نعمتهایی که بی منت عطا کردی...شکرررر
کوچویوی نوپای من
دختر یک سال و یک ماهه من
تبسم یک ماهه من