تبسم
سلام به همه
امروز 27 فروردین تبسم جان یک سال و پنج ماهه میشه
ماهگیت مبارک ناز دونه خانوم
مبارک و مبارکه
مبارک عزیزم
ای قبله گاه عشق من...
ای نازنین ترینم...
بی توزیستن برای من ممکن نیست...
کاش میتوانستم ازچشمهای توسیراب شوم...
ای خورشید سرزمین عاشقی من...
دلبندم
دوستت دارم برای همیشه
دخمله من دیگه واسه خودش خانوم شده حرف میزنه ولی فقط یه بار تکرار میکنه
تلفن یا موبایل رو بر می د اره و با دوست فرضی خودش کلی حرف میزنه بلند بلند و می خنده و گاهی هم عصبانی میشه .....
تبسم وقتی کاره بدی می کنه میزنه روی دستش و میگه: آخ آخ آخ
کم کم دارم بهش عادت بدم که جیشش رو بگه؟ البته خیلی کاره سختیه ولی تا حدودی موفق بودم مرتب سرپاش میکنم بازش می زارم تا یاد بگیره
دیروز داشتم لباساشو در میاوردم فهمیده که بابا احمدش اومده بدو بدو ... بدون لباس به سمت بابا دویده و گفت بابا بابا بابا اومد
نمی دونید چه لذتی داشت کلی من و باباش قوربون صدقش رفتیم خیلی شیرین بود
دختر کوچولوی ما خیلی حرف نمیزنه ولی با گفتن این جمله من و باباش کلی ذوق زدیم
این روزا بزرگ شدنت و خیلی حس میکنم......
خیلی دلم میخواد لحظه به لحظه کودکیتو ثبت کنم و به خاطر بسپارم ولی حیف که نه وقتشو دارم و نه مموری که ظرفیتشو داشته باشه ....
یه وقتایی که وقت بیکار پیدا میکنم میشنمو زل میزنم به بازی کردنت .... به حرف زدنات با عروسکات که حرفای منو واسشون تکرار میکنی ... به ذوق کردنت و خندیدنات از ته دل ... حرف زدنت با تلفن که ادای من و بابایی رو در میاری ...
غرق لذت میشم از این دوران پاک و بی آلایش کودکی ....
آسوده خاطر و بدون هیچ دغدغه که فقط قصدت لذت بردن از زندگیه ....
یه وقتایی هم می بینم که با کنجکاوی بچه گانت سعی میکنی تقلید کنی کارای ما بزرکترا رو ...
میخوای که زود بزرگ بشی و وارد دنیای ما بزرگترا بشی .....
ولی دلبندم هیچ دنیایی به قشنگی دنیای بی آلایش کودکی نیست من هیچ اصراری به زود بزرگ شدنت ندارم و تا اونجایی که بتونم سعی میکنم تا بیشترین لذتو از این دوارنت ببری ......
خدایا ممنونم .... خیلی ممنونم از اینکه منو قابل دونستی تا بتونم تجربه کنم حس شیرین و وصف نشدنی مادر شدنو
واسه دخمل هم کلی کتاب و اسباب بازی های هوشی خریدیم
باهم بقیه را در ادامه مطالب ببینیم
دو عدد خط کش ژله ای
این هم یه سی دی با سه تا کتاب در مورد صدای حیوانات که تبسم خیلی دوست داره
حلقه هوش اردکی
یه لباس خوشگل
ویه بازی فکری که با اجسام مختلف آشنا میشه
اینا رو از کانون فکری پرورشی کودکان در تالار فرشچیان خریدیم
اینم چند تا عکس از تالار فرشچیان
تبسم در حال فرار کردن از دست بابا احمدش
بعد هم تبسم جان رو بردیم پارک
اینم تبسم خانوم با عروسک بچه مردم
اینم چند تا عکس از تبسم جان توی باغ
تبسم و مهدیا توی باغ در روز 12 بدر
اینم از محوطه باغ قشنگمون که بابا احمد عزیز با کمک باباجان محمود نازنین درستش کردن
بابا محمود مشغول آبیاری
تبسم عاشق باغ هست مخصوصا آب بازی
جاتون خالی 20 فروردین ماه دایی رسول و عمه زهرا بابا جان ها و مامان جان ها رفتیم توی باغ به صرف شیرینی و اسنک خیلی خوش گذشت
همیشه شاد باشید