تبسم در چادگان
پنج شنبه عصر 5 تیر ماه 93 من و تبسم جون راهی چادگان شدیم
به همراه :بابا احمد _ مامان فاطمه_بابا جان عباس_ دایی رسول_زندایی فاطمه_پدر و مادر و برادر زندایی (پدر زندایی یعنی آقای گرامی سرهنگ سپاه هستند و زحمت کشیدن و ویلای چادگان واسمون رزو کردن) دایی داوود دایی خودم_ زندایی مریم و دانیال
ساعتای 7 بود که به شهر زیبای چادگان رسیدیم و در ورودی شهر چندتا عکس گرفتیم چه آب و هوای عالی داره خبری از گرمای تابستون نبود....
اینم چندتا عکس یادگاری از فضای زیبای شهر بهد هم ویلا را تحویل گرفتیم
اینم چند تا غکس از ویلای قشنگمون
و من فقط واسه تبسم خانم کلی وسیله برداشته بودم لباس و پتو -دو تا دشک و دو تا پشتی کریر و.....
ملاحضه کردید.... بگزریم شب بعد از خوردن شام همگی رفتیم لب سد چون تاریک بود عکسی نگرفتم فردای اون روز موقعی که می خواستیم بریم لب سد تبسم خواب بود و موند پیشه بابا عباس و مامان فاطمه و من بابایی از فرصت استفاده کردیم مثل اون روزا دو نفری رفتیم گردش خیلی حال داد........ ولی جای تبسم خاالی بود کنارمون
و بقیه عکسهای تبسم جون
دانیال و تبسم جان
مامان و بابای دانیال
دایی جون رسول مشغول فیلم برداری زندایی و امیر مهدی جان
بابا احمد و آقای گرامی مشغول جوجه درست کردن
بابا احمد خسته در زیر پشه یند تبسم جان
تبسم و دانیال در آغوش دایی جون رسول
و موقع برگشتن تبسم در کریرش خوابید
و در بین راه توقف کوتاه کردیم و از حاشیه زاینده رود استفاده کردیمچ
تبسم با امیر مهدی خیلی دویت شده بود و نگاهش به امیر مهدی بود
این هم سفر دو روزه ما به شهر زیبا و ساحلی چادگان
امیدوارم به تبسم جان خوش گدشته باشه