دنیای دو سالگی
زمان زیادی تا دوسالگی دخترک شیرین زبانمان نمانده..این روزها خانه مان پر شده از قهقه های جانانه و حرف های کودکانه و شور و هیجان و بازی و شیطنت دلبرکان شیرینم..حالا هر روزی که شروع می شود مثل روز قبلمان نیست..عزیز دل مادر هر روز با یک توانایی و پیشرفت جدید شگفت زده مان می کند..
حالا دیگر آن نوپای کنجکاو چند ماه پیش برای خودش کودکی شده که دارد تمرین استقلال می کند و می خواهد هر کاری را آن طور که دلش می خواهد انجام دهد..غذا را باید خودش به تنهایی بخورد..آب را هم در لیوان کوچکش ، آن هم کم کم و با قاشق باید بنوشد!!..سعی می کند خودش جوراب به پا کند..خزانه لغاتش چندین برابر شده، اگر چه کماکان خیلی از لغات این زبان کودکانه را من می فهمم و خودش!
با صدای بلند برایمان شعرهای من در آوردی می خواند و دلبری می کند..عشق می ورزد و در میان دستان کوچکش فشارم می دهد و "عزیزم" و "عشقم" مرا در پاسخ به خودم تکرار می کند..
صبح ها به محض بیدار شدن با چشمان نیمه بسته می خواهد که برایش تلویزیون روشن کنم تا به قول خودش"دی دی " ببیند..مانند یک ضبط صوت زنده آماده است تا هر کلمه ای را که از دهان ما خارج می شود تکرار کند..و بعد با چشمان تیزبین و نکته سنجش منتظر بماند تا عکس العمل ما را ببیند...
با آغوش باز و دوان دوان به استقبال پدر می رود تا ثابت کند این گفته را که" دختر ها شیرین ترند و از همان آغاز رسم دلبری را بهتر می دانند"...
فسقلی نود و دو سانتی من گاهی هم چنان مسیر لجبازی را در پیش میگیرد و ساز مخالف می زند که صدای جیغ های گوشخراشش گوش فلک را هم کر میکند!
خلاصه که روزگارمان با هم خوش است و نمی توان به حق شیرینی این روزهای اسرار آمیز را ادا کرد...خدایا شکرت به خاطر داشتنشان..