تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

داستان بچه دار شدن ما

1392/7/21 21:03
1,322 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به تمام مامانهای عزیز دوران بارداری خوبی را براتون آرزومندم.

من و همسرم حدود یک سال و نیم بعد از عروسیمون تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم.چون همه به ما میگفتند یک سال طول میکشه تا بچه دار بشید.ما هم از همه جا بی خبر قصد کردیم به این امید که حالا حالا بچه دار نمیشیم.............

ولی غافل از قدرت خدا بودیم.

در همین گیر ودار بودیم که تصمیم گرفتیم با مامان و بابا خودم بریم کربلا به هر جوری که بود بابامو راضی کردم اسممون رو نوشتیم .منم خوشحال از اینکه عازم کربلا هستیم و منتظر عادت ماهانه ام بودم اما از عادت ماهانه خبری نشد.اولین آزمایش بارداریم بتای خونم 371 بودم و گواه این بود که من حامله ام ......اما من اصلا آمادگیشو نداشتم شوکه شده بودم دلم نمی خواست کسی بفهمه توی دید و بازدید عید از همه پنهان کردم احساس می کردم خیلی زوده .آزمایش دومم بتای خونم 1781شده بود. با اولین سونوگرافی که هفته 7 انجام دادم قلب نی نی ما تشکیل شده بود. دیگه جایی برای پنهان کردن نداشت.و کربلای ما خود به خود کنسل شد چون دکترم مسافرت کربلا را برام قدغن کرد.خیلی دلم شکست ولمون رو پس گرفتیم بابا و مامانم هم نرفتند.اون روزا خیلی ناراحت بودم  ضربه روحی خیلی بدی خوردم ولی حالا که به روزهای پایانی بارداری ام دارم نزدیک مشیم خدا را شاکرم که بدون هیچ دوا و دکتری و خیلی راحت باردار شدم. اون روزای سخت همسر عزیزم احمد جان و مادرم خیلی بهم کمک کردن تا با شرایط کنار بیام ازشون ممنونم.

 سرتوم رو درد آوردم اینم داستان بچه دار شدن من بود. قشنگ ترین لحضه زندکی من تا به الان شنیدن صدای قبب جنینم تو هفته 7 بارداری ام بود. از خدا شتکرم که دخترم را به من هدیه داد.خوشمزه

پسندها (1)

نظرات (0)