تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

یه پزشک خوب برای بچه ها

سلام امروز می خوام درباره یه دکتر خوب واسه بچه ها با هم صحبت کنیم یه پزشک خوب چه ویژگی هایی داره؟ به نظره من اول باید فوق تخصص داشته باشه یعنی علم و آگاهی درمورد بچه ها داشته باشه و به قولی حاذق و دانا باشه دوم: دسترسی به اون راحت باشه و در طوله هفته بتونیم در مواقع اورژانسی بهش دسترسی داشته باشیم سوم:واسه بچه داروی که مناسبه سن و سالشون نیست تجویز نکنه مخصوصا بچه های زیره دو سال چهارم:خیلی با حوصله باشه و وقتی می ریم توی مطب با حوصله به حرفامون گوش کنه پنجم:مهربون و دوست داشتنی باشه ششم:مامان محمد امین عزیز به تجربه اشاره کردن که یه پزشک خوب تجربه کافی باید داشته باشه. ممنونم عزیزم هفتم:......... ...
2 بهمن 1393

دختر 14 ماهه من

  مبارکه دختره نازم بزرگ و بزرگتر میشه قد می کشه و شیرین زبونتر میشه حالا دختره نازه من یک سال و دو ماهه میشه مبارکه خانوم طلای من   دخترم 8 تا مروارید توی دهنش داره و غذا ها رو با این 8تا دندون خوب می جوه شیرین زبون شده حرف میزنه ولی من نمی فهه چی میگه همه میگن: داره زبون باز می کنه  بهش میگیم چشمات کو؟ چشماشو باز و بسته می کنه سرت کو؟ سرش رو تکون میده خلاصه خانومی شده واسه خودش خدایا هزاران هزاران مرتبه شکر برای دختری زیبا برای همسری ایده آل برای زندگی آرام برای لحظه های شاد بودن برای زندگی سراسر شاد وبرای همه داشته ها و نداشته هایم شکر وخداوندا سپاس برای همه چیز ...
28 دی 1393

کریسمس و عکسهای آتلیه تبسم

سلام سلام صد تا سلام. تولد حضرت محمد(ص) و امام جعفر صادق رو به همه نی نی وبلاگی های عزیز تبریک می گم. یه تبریک دیگه البته با تاخیر بابت شروع سال نو میلادی و کریسمس کریسمس  مبارک   منم از این موضوع استفاده کردم و تبسم رو بردم آتلیه مامان و چند تا عکس خوشگل واسه دخترم درست کردم امیدوارم هم تبسم و هم شما دوست داشته باشید   قوووووووووربون اون نگاه معصوم و قشنگت بشه مادر     بازم کریسمس مبارک   ...
20 دی 1393

تبسم و شب یلدا

امشب واسه دایی  رسول شب چله ای می آوردند داییی رسول و زندایی ایام 28 ماه صفر که با شب چله همراه شده بود دایی جون رفتند ماه عسل مشهد و تا اومدند و زندایی هم پروژه ترم آخرش رو نحویل بده شد امشب یعنی 9 دی ماه هم شب چله و هم دیدنی دایی جون که از مشهد امده بودن  به شما هم خیلی خوش گذشت با فاطمه دختر خواهر زنداییو امیر مهدی برادر زندایی و دانیال حسابی بازی کردی . خوش گذروندی       دانیال ژله هایی که زندایی درست کرده بود دایی مشغول گرفتن فال حافظ با  موبایل از راست به چپ: فاطمه دانیال تبسم و امیر مهدی ...
10 دی 1393

3 دی تولد مامانی

سلام . امروز روز تولد مامان مهدیه هست تولدت مبارک مامان مهدیه جون   بابا احمد تبسم واسه مامانی کادو خریدند   دو تا ظرف کیک پزی با یه ظرف ژله   مامانی هم کادوی خودش رو افتتاح کرد و یه کیک خوشگل و خوش مزه واسه خودش پخت   بازم تولدم مبارک    بعد هم کیک رو بردیم خونه مامان فاطمه و بابا عباس و اونجا بریدیمش و خوردیمش اینم کیک طرح دار من       بازم تولدم مبارک   تا تولد های بعدی و یه کیک دیگه خدا حافظ ...
7 دی 1393

قدم به قدم با تبسم در یک سال و یک ماهگی

تبسم من یک سال و یک ماهه شد. یک سال و یک ماهگیت مبارک دخترم در عین حال که خیلی زیبا و قشنگ و با مزه راه میری ولی در عین حال کارهای جدیدی هم انجام میدی که مامان باید چهار چشمی مراقب تو و حرکات تو باشد   جدیدا از روروک دوران بچگیت خودت به تنهایی بالا میری و گیر میفتی و شروع می کنی به غر غر کردن و التماس کردن تا نجاتت بدیم در حال جابه جا کردن اسباب و لوازم خونه تا واسه پیدا کردن یه خودکار ساعتها همه جا را بگردیم توی خونه ما کارها تقسیم وضایف شده مرتب کردن با مامان و ریخت و پاش و خرابکاری با تبسم این اسباب بازی های تبسم جانه که مامان مرتب کرده و تبسم در کمین 1 2........
1 دی 1393

روزها مادر و دختر

زمان زیادی به پایان فصل هزار رنگ پاییز..فصل زیبا و دوست داشتنی من و دخترکم.. باقی نمانده و روزها با شتاب و سرعت همیشگی در گذرند...روزهای کوتاه پاییزیمان که تا به خودمان بجنبیم به شب می رسند و تمام می شوند...روزهایی که اگر چه به ظاهر تکراری و شبیه همند..اما در واقعیت بی تکرارند و غیر قابل بازگشت..روزهایی دوست داشتنی در کناردخترک نوپای کنجکاوم ..که باید همه وجودم چشم باشد تا از شیطنت و خرابکاریهای شیرینش غافل نشوم..   فسقلی یک سال و یک  ماه و چند روزه  من حالا می تواند چند کلمه با معنی  بگوید..و بعضی از کلمات را هم طوطی وار برایمان تکرار کند.....بوسه های شیرین صدادارش بر روی گونه ام در دلم قند آب می کند و روزم را ...
29 آذر 1393

اندر احوالات شما در یک سالگی

دختر  کوچولو و نازم دیگه کامل راه  میره و واسه خودش خانومی شده و بهش میگم تبسم جون تلفن رو بیار واسم  دخمل واسم میاره و حسابی خانوم شده دیگه......... اتفاقاتی که در یک سالگی شما رخ داد از این قرار بود 19 آذر تولد بابا احمد عزیز شما هم خیلی کمک من کردی تا یه جشن کوچولو سه نفره بگیریم وقتی می خواستم کیک بپزم خوابیدی موقع تزیین کیک هم خوابیدی خب به این میگن کمک کردن دیگه؟     مشغول اسمارتیز خوردن       بعد از صرف کیک   تولد مبارک بابا احمد عزیز امیدوارم هزار ساله بشی و سایت بالای سر من و تبسم جونی باشه من وتبسم جان کادو پ...
24 آذر 1393