تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

شیرین کاری های دخملی

سلام  به همه مامانای گل.امروز می خوام از شیرین کاریهای تبسم جون واستون بگم: دخمل یاد گرفته وقتی  کسی میاد خونمون و بعد بلند میشن تا برن خونه خودشون بدون اینکه ما ازش بخواهیم با مهمونمون خدا حافظی می کنه و دستش رو تکون می ده و بای بای می کنه.   وقتی بهش میگیم خوشگله بابا کیه؟  فوری دستش رو روی سینش میزاره و میگه ؟  من من من تازه اگه کسی بگه نه منم فوری ناراحت میشه و بلندتر میگه :  من  من  من   بهش می گیم پیشی چی میگه؟ میگه؟ مو مو مو بهش می گیم بابا کجاست؟ دستش رو میاره بالا و میگه: دفت دفت بهش می گیم تبسم بخند   بلند بلند می خنده ههه هه هه هه ...
17 آذر 1393

تبسم در تولد دایی رسول

سلام به همه 5 آذر تولد دایی رسول بود و تبسم خانم هم دعوت بودند چه مهمونی خوبی بود کلی به تبسم خوش گذشت مخصوصا  بادبادک بازی و بازی با امیر مهدی داداش زندایی موقع بریدن کیک و خوردن اسمارتیز های روی کیک شبه به یاد موندنی واسه تبسم شد     دخمله من با دیدن اسمارتیزهای روی کیک  ناخنک می زد و اسمارتیز ها رو می خورد و چقدر هم دوست داشت در حال ناخنک زدن دست دخملی به شمع های روشن می خو...
13 آذر 1393

ژله های من

امروز می خوام ژله هایی که به مناسبت های مختلف درست کردم نشونتون بدم امیدوارم خوشتون بیاد به سفارش مامان علی و حسین اسم هر کدوم رو هم می نویسم   ژله های تولد تبسم جان ژله رنگین کمان ژله تصویر و شطرنجی ژله بستنی ژله های جشن دندانی تبسم جان ژله بستنی ژله های عقیقه تبسم جان ژله فالوده ژله خورده شیشه و ژله های متفرقه ژله تزریقی   کیک ژله ای به مناسبت رویش چهارمین مروارید تبسم جان ژله ساده تولد دایی رسول ژله رنگین کمان   ...
8 آذر 1393

تولد تبسم جانم

بقیه مطالب در ادامه مطلب دنبال فرمایید.....   تولد تولد تولدت مبارک بیا شمعارو  فوت کن که صد سال زنده باشی   بله تولد گل دختر  مامان هم بالاخره رسید و مامان بود یه دانه دختر و تولد و ما اولش می خواستیم 22 آبان تولد بگیریم من هم از دو ماه جلو تر تدارکات تولد رو درست می کردم . یه تولد با تم توت فرنگی........... کارت های دعوت هم 22 آبان زدیم ولی تبسم جان بیماری سختی گرفت . یه ویروس بد یک هفته بچم مریض بود . اولش استفراغ می کرد و هرچی می خورد بالا میومد یک روز تب کرد بعد هم اسهال .....خیلی روزهای بدی بود دختر شیطون ما که از در و دیوار بالا می رفت...
29 آبان 1393

شعر

یه روز و روزگاری        از میون آسمون       از روی رنگین کمون فرشته ای کوچولو          اومد توی خونمون اون هدیه خدا بود          چقدری پر بها بود گفتیم که بچمون باش         همراه خوبمون باش گفتش یه شرطی داره         هر چی باشه قبوله صبحا می رم به بازی          میون آسمونها  شبها میام پیشتون       یک وقت نمونید تنها وقتی که گریه کردیم       از دوریش غصه خوردیم فرشته بالشو کند       شد شبیه آدمها یه اس...
22 آبان 1393

قدمهای طلایی تبسم جان

تبسم جان اولین قدمهای طلایی اش رو در تاریخ 10 آبان برداشت   مبارکه مبارکه     در برابر چشمان مشتاق و منتظر من و بابایی چهار قدم بداشتی خودت رو در آغوشم پرت کردی چه لحظه شیرینی بود غرق بوسه کردمت و باز هم دوباره واسم قدم زدی دخمله مامان خوشحال هی می خوردی زمین  دوباره بلند میشی خنده کنان می ایستادی و دوباره حرکت و دوباره خوردن زمین و.......... این امر هی تکرار شد مبارمت باشه خانم گلم   تبسم جان 11 ماه و 15 روزش که بود اولین قدمهایش را برداشت بزنم به تخته   ...
14 آبان 1393

دخترم

دخترم   نمیدانم چشمانت با من چه میکنند وقتی که نگاهم میکنی و نگاهت میکنم چنان دلم میلرزد که حس میکنم چقدر زیباست فدا شدن برای چشمانی که برای من تمام دنیاست .   این عکس وقتیه که تبسم جان تازه به دنیا آمده بود دخمله مامان چقدر بزرگ شده بزنم به تخته چقدر زود گذشت اینم عکس شش ماهگیه شماست   اینم عکس هفت ماهگی تبسم جانم حالا دخترم یک ساله شده .  دیگه خانومیه واسه خودش حالا مامان و بابا در تدارک جشن تولد دخمله کوچولوشون هستن     ...
6 آبان 1393

محرم 93

برای سینـه زدن رخصتی بده آقا .. بــه دست خستـه من، قـدرتی بده آقا ..   شبیـه سـال گذشته دوباره آمـده‌ام.. بـرای خوب شـدن فـرصتی بده آقا .. دوباره قصد نمـودم که نوکرت بـاشـم.. در این دو مـاه عـزا، هـمـتی بده آقا ..   ز غصه‌های سر غرق خـون تو بر نـی.. چـگونه سـر شکنـم، جـراتـی بـده آقا .. سر مـطــهـرتـان بـارهـا ز نـی افــتــاد.. میان روضه به من طاقتی بده آقا. . .     یا حسین علیه السلام   ماه محرم اومد و همه کوچه ها و خیابونا رنگ بوی محرم رو با خودشون آوردن. خوشگل  مامان امشب شب اول محرمه.و این اولین سالی هست که محرم رو میبینی و ...
6 آبان 1393

زیارت امام رضا (ع)

سلام به همه دوستای گلم ما روز 21 مهر رفتیم مشهد سه روز هم مهمان امام رضا (ع) بودیم جای همگی خالی بود. با تبسم جون  خیلی خوش گذشت هوا عالی بود نه گرم بود و نه سرد به تبسم جون که خیلی خوش گذشت هر روز می بردیمش حرم برای زیارت و ادای نماز بابا احمدش این سه روز کنارش بود همش بغل بود یا تو کالسکه سواری می کرد خدا را شکر خیلی خوب بود و خوش گدشت اینجا بین راه توقف کردیم تا ناهار بخوریم جاتوتن خالی کباب زدیم به بدن اینجا امام زاده احمد هستش تبسم در فکر آب بازی تبسم در آرزوی شیرجه زدن در آب   ساعت 10 شب رسیدیم مشهد و اتاقهایمان رو تحویل گرفتیم تبسم خانم روی چمدان مشغول انتخ...
27 مهر 1393