تبسم جانتبسم جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

تبســـــــــم زندگی

اندر احوالات شما در 7 ماهگی

سلام . این پست رو واسه دختر نازم می نویسم تا وقتی بزرگ شد بدونه 7 ماهش که بوده چی می خورده چی کار می کرده. تقدیم با عشق به دخترم این عکس شماست در 7 ماهگی همیشه دوست داشتی به پهلو بخوابی ولی من صاف می خوابوندمت عاشق باب اسفنجی بودی با این عروسکت انس بیشتری داشتی اینم پماد ها و لوسیونهای هست که واست استفاده می کردم داروهایی که تا به حال مصرف کردی ویتامین آ.د و قطره آهن با مسواک انگشتی بعد از خوردن قطره آهن واست می زدم وقتی به دنیا اومدی پوشک مای بیبی واست استفاده می کردم تا 3 ماهگی بعد ماما گاهی هم مولفیکس شیشه های شیرت پستونک هات که اصلا...
4 تير 1393

تبسم و ماشینش

تبسم زندگی من وقتی 6 ماهش شد خیلی دوست داشت که تو رورواک خودش سواری کنه اولش بلد نبود و غرغر می کرد ولی بعد یاد گرفت این شما و تبسم گاهی هم شروع به غر زدن میکنه و من بلندش میکنم. با آهنگ کیتش خیلی حال میکنه و شروع به بلند بلند خندیدن میکنه.......... دخمل نازز نازی من هوا هم که گرم شده یه روز در میان باهم دوش میگیریم عاشق آب بازی و حمام و خیس شدن و این جور چیزا هستش کیف میکنه که آب بازی میکنه     ...
16 خرداد 1393

6 ماهگی تبسم جان

امروز 26 جمعه بود و فرداش هم شما 6 ماهت میشد و باید واکسن بزنی وای از این واکسنها........... به خاطر همین امروز قرار شد یه جشن کوچولو توی پارک ترتیب بدیم ولی هوا بارونی بود منم تمام وسایل پیک نیک رو آماده کردم و خیلی بارون اومده بود تمام زمینای توی پارک خیس بودند و مجبور شدیم توی خونه خودمون بگیریم. منم واسه اینکه دلم نسوزه که این همه وسیله آماده کردیم ولی استفاده نکردیم حصیر و کف خونخ پهن کردم و نشستیم روی حصیر جاتون خالی کیک پخته بودم با طعم موز و تزیین موز که خیلی خوش مزه شده بود مهمانانی که زحمت کشیدند و آمدند:بابا عباس . مامان فاطمه.دایی رسول و زندایی چون عمع زهرا واسه مهمونی شیر اومده بود خونه بابا محمود اونا دیگه نیومدند ولی سهم...
11 خرداد 1393

شیرین کاری تبسم در 5 ماهگی

سلام دختر گلم که کم کم داره بزرگ و بزرگتر میشه.و کارهای قشنگش واسه مامان و بابا هی بیشتر و بیشتر میشه.مثلا یکی از این کارا چهار دسته و پا شدن دخملی که با چه سرعتی .....جیک ثانیه می تابه یا انگشت پا هاشو میکنه توی دهنش.........چقدر هم حرفیی اول پاهاشو میبینه و بعد هم ................. ملاحضه کردید                   ...
10 خرداد 1393

دمر و شدن تبسم

سلام دختره نارم وقتی 5 ماه و 10 روزش بود تونست خودش به تنهایی  کاملا دمر بشه(البته از 3 ماهگی دمر میشد اما کامل نبود) و با پشتکار و تلاش دیگه به راحتتی دمر میشه آفرین صد آفرین فرشته روی زمین مامان به قوربون اون نگاهت بشه مامان فرزانه هم برای تشویق تبسم جان یه لباس قشنگ واسه تابستونش دادند ...
16 ارديبهشت 1393

گوش سوراخ کردن

چند روزی بود که همسرم داشت روی مخ من کار می کرد تا گوشهای تبسم عزیزم رو سوراخ کنیم......واسم خیلی سخت بود.....دوباره گریه کردن تبسم رو ببینم....انقدر شوهرم گفت و گفت تا من تسلیم شدم ... قبلش خوب گریه هامو کردم تا اونجا گریه نکنم.....8 بهمن 92 تبسم رو به یه کلینیک کودکان بردیم ....دلم می خواست یه اتفاقی بیفته و ما بر گردیم خونه.....بالاخره دکتر دیدش و رفتیم گوشواره انتخاب کردیم و ..... من دیگه داخل نرفتم ووووو الاهی بمیرم صدای گریه اش رو بیرون شنیدم منم با دخترم گریه کردم ....... وقتی بغلش کردم آروم بود .... ولی تا چشمش به من افتاد زد زیره گریه و قتی رفت زیره سینم اول کلی غر غر کرد و بعد محکم شیر خورد فکر کنم هرچی درد کشیده رو می خواست تلافی...
6 ارديبهشت 1393

پنج ماهگی تبسم جان

امروز 27 فروردین تبسم جان وارد ماه 6 میشه یا به عبارتی پنج ماه کامل میشه. بردمش بهداشت وزنش شده بود 7/200 با لباس. بدون لباس 7 کیلو تمام بود. خدا راشکر همه چبزش عالی عالی بود. قوربون اون چشمات بشم دخترم خیلی علاقه داره بشینه چند قدم تاتی میکنه          دمر میشه واسمون کلی جیغ جیغ میکنه انقدر خوشمزه حریره بادام می خوره که نگو توی کالسکه اش میشینه کلی واسمون می خنده  خدا راشکر دیگه شب زنده داری نمی کنه و با مامان و باباش می خوابه اینم چندتا عکس                 اینم از تعجب دخترم ...
28 فروردين 1393

دو ماهگی تبسم

سلام تبسم زندگی من امروز بردمت دکتر تا قد و وزنت را ارزیابی کنه.خدا راشکر دکترت خیلی راضی بود. وزنت 5کیلو تمام شده بود ی و قدت هم 57 سانت.فکر کنم دختر قد بلندی بشی چون دارم سر همی شماره دو تنت می کنم. دکترت گفت از عالی هم اونطرف تره.خدا راشکر.واست اسفند دود کنم عسل مامان. الهی مادر همیشه سالم باشی و واسه مامان بخندی تا از خنده شما دله منم شاد بشه.آمین ...
15 بهمن 1392